* شعر کاش که… *
کاش که باز هم نفسی بود مرا
مثل طفل زیرک گریزی بود مرا
کاش که لبخند آسمان بی منت بود
کاش که گریه ی آسمان اندک بود
کاش که سیل آبی بودم
به هرسویی که گذر بود روانه بودم
یا که قطره آبی که می چکید از آسمان
روانه می شدم سوی دریا و گم میشدم در دل آن
یا پرنده ای که پر میکشید به آسمان
بال و پر میزد و اوج میگرفت به آسمان
کاش که چشمه آبی بودم
با عبوری پیکر سنگ را می ربودم
کاش لبخندی بودم بر چهره ها
کاش می بردم اخم را از چهره ها
کاش عشقی بودم بر سینه ها
کاش دوستی بودم بر کینه ها
کاش بوی شقایق بودم
کاش عشق و حقایق بودم
کاش راه گریزی بود از خودم
کاش همه چیز بودم الّا خودم
* پریسا ختائی *