* شعر با یاد تو *
یک دمی با یاد تو عشق را جویا شدم
عشق را دانم ندانم ، غرق آن رویا شدم
همچو آبی میدهم پاکی به روی جسم و جانم
رهسپارم سوی تو افسوس که من وصله به این دنیا شدم
نخواهم این چنین من نیستم در روی تو
جان نثارت میکنم چون که من عاشق شدم
درد فراقت ز من دور نیست ای محبوب جان
سوی تو آیم چراغی نه که من گمراه شدم
سرّ این محفل بگو خلق را ز این دنیا چه سود؟
شکیبایی نثارم کن دانی که من شیدا شدم؟
سراغ عشق را از من نگیر تو دانی و همه عالم
خود ندانم گویا ذره ای در دل عالم شدم
صبا وقت سحر آرد ندای سوق تو
نظری کن ز لطفت همچو معشوق که من راهی شدم
* پریسا ختائی *