* شعر بوستان محبت *
سر بوستان محبت صحبت از عشق و صفا بود
رفتم پی آن در برش عشق ، بی سرو پا بود
برنگشتم بلکه گشتم سر آن در فراسوی زمان
اندکی غافل و سر گشته شدم که کجاست عشق و صفا
بود یکی در همین محفل و غافل از این سودای ما
کی بود عاشقی و مستی و عشق و صفا ؟
این زمان بود که آویخت بر گردن من عشقی را
که از دور شوم محو تماشای نگار
نگار من کجا بودی ؟ کی آمدی و کی شدی نهان ؟
بگذار محو تماشای تو باشم تا که شوی عیان
گوشم نشود سمع و چشم پی گردون
تا که آری نفسی در دل و قلبم یاد ایام قدیم.
* پریسا ختائی *