باز دل بی تابم محو تماشای چشمانت شد
باز قلب بیقرارم باخبر از دل تنگت شد
نمیدانم چه کردی با دلم اسیر بیقراری ها شدم
کشتی عشق منو تو ناگهان از گل برآمد واز نو شد
چشم ودل نالان من از فراغت رام شد
کینه ها را دور ریخت و دل برایت عریان شد
گویی از گوشه چشمت نگاهی بر دل زارم نظر کردی
خشکی باغ دلم با لبخند شیرینت چمنزار شد
تو از دلبستگی ها چه زیبا محفل دل را نمودی روشن
نام تو در کنار نام من همچو آفتابیست تابان وروشن
تو از دلتنگی ها چه میدانی که چه آمد بر سرم
بیا بنگر که دنیا چگونه واژگون شد بر سرم
* پریسا ختائی *