داستان در مورد یک پسره که سر خرید خونه وضع مالیشون بد میشه و مدرسه رو تعطیل میکنه و شروع به کار میکنه… بعد با یک دختره عاشق هم میشن و بعد هم با نارضایتی برادر دختره و خانواده پسره از هم جدا میشن و هر دو شکست میخورن… بقیه ماجرا رو خودتون بخونید..
قسمت اول داستان عشق شکست خورده :
داستان زندگی من از اونجایی شروع میشه که بعد سال ها پدرم با کلی قرض برای خودمون
یک خونه میخره و وضع مالی ما هم که متوسط بود بعد خرید خونه خیلی بد میشه…
پدرم هرچی حقوق میگرفت همش میرفت به قرض و بدهی و…
خانواده ما یه خانواده 4 نفره بود من و خواهرم – پدر و مادرم
من مهرداد 15 سالم بود و خواهرم ماهک هم 6 سال از من کوچک تر بود.
اون روز ها بود که مادرم تو خونه شروع به خیاطی کرد
و منم مدرسه رو تعطیل کردم برم مشغول یه کاری شم که یه کمکی به پدر و مادرم کرده باشم!
غروب بود که از خونه زدم بیرون و رفتم که یه کاری برای خودم پیدا کنم ،
تو خیابون همینطوری که داشتم میرفتم با یه نوشته به یک کارگر ساده نیازمندیم
روی شیشه یک کارگاه نجاری مواجه شدم !
رفتم داخل و شرایط و حقوق رو پرسیدم که گفتن ماهانه 100 هزار میدیم
و منم موافقت کردم و گفتن که از فردا میتونم شروع به کار کنم.
صبح فرداش با خوشحالی از خواب بیدار شدم و چند لقمه نون و پنیر خوردم
و رفتم کارگاه و شروع به کار کردم…
اول هاش کار برام سخت بود و زمان زیادی طول نکشید که فوت و فند کار رو یاد گرفتم…
روز ها میگذشت و منم تو کارم وارد تر میشدم و دیگه کم کم صاحب کارم
اعتمادش نسبت به من کامل تر شده بود و کارگاه رو میسپورد به من…
ادامه داستان در کتاب pdf جهت دانلود…
آرشیو تمامی داستان و رمان های علی روشن
سلام ادمین خوبین
نمیخوایین آپ کنین طبق حرف شما که گفتین هر روز آپ میکنین من هر روز یه سیصد دفعه ای اینجا رو باز میکنم ولی مطلب جدید نذاشتین هنوز
زوده زوده زود آپ کنین لطفا
البته میدونم سرتون شلوغه ها ولی خب دیه عادت کردیم لاو کده رو به روز ببینیم
🙂
سلام…
یه موردی پیش اومده برای اونه…
انشالا بزودی مث سابق سایت هر روز بروز میشه… 🙂
من هم نظرم با آبجیم یکی هستش
ضمنا برای شروع داستان نویسی بسیارموضوع خوبی انتخاب شده هر چند ممکنه به دل اشخاصی نشینه اما موضوعی هست که میشه احساسات رو به راحتی درش بیان کرد
امیدوارم داستان و رمان هات به مرور بهتر شه علی جان
مرسی خیلی ممنون از نطرت پارسا جان 🙂
وووووووووووووووووووووووویی
علی داستانت حرررررررررررف نداشت
لااااااااااااااااااایک
خدایی خیلی قشنگ و دوس داشتنی بود
من که خـــــعلی خوشم امده ^_^
مرسی خیلی ممنون از نظرت 🙂
خوشحالم که خوشت اومده…
عالی بود..
ممنون 🙂
خیلی داستان زیبایی بود …
منتها خیلی زود ازموقعیتا میگذشتی و همین باعث ضعف میشه !
داستان قشن تعریف شده بود . اما سریع میپریدی … مثلا قسمت اخررمانت میتونستی موقعیتاشو طولانی تر کنی که به چشم خواننده جذاب تر بیاد !
درکل به عنوان اولین کارت خیلی خوب بود 🙂
مرسی از نظرت…
انشاالله در داستان های بعدی اصلاح میکنم… 🙂
سلام من خوندمش خوب بود
خب راست میگفتن دیگه پسره 17 سالش بود بچه بود دیگه خب مرجانم که شوهرش نداده بودند یکم که بزرگتر میشد میتونستند باهم ازدواج کنند
من جای پسره بودم پامو میکردم توی یه کفشو میگفتم الا و بلا فقط مرجان تا برام نشونش کنن از دستم نره
خخخ
انگار زیادی انتقاد کردم ولی در کل چون اولین بارتون بود خوب بود
موفق باشین 🙂
مرسیی…
خخخخ ممنون 🙂