داستان کوتاه میخواهم روی پاهای خودم وایستم
خلاصه داستان میخواهم روی پاهای خودم وایستم :
داستان در مورد ی پسرست که عاشق ی دختر کفش فروش میشه و آخرش باهم ازدواج میکنن…
قسمت اول داستان کوتاه میخواهم روی پاهای خودم وایستم :
یک روز وقتی از خونه امدم بیرون و برم بازار و ی کیف بخرم ی مغازه ی
جدید باز شده بود رفتم کیف های اون رو بینم شاید یکیش به دلم بود!
مغازه دار ی اقای کهن سال بود وقتی داشتم کیف های دانشجویی
رو نگاه می کردم که ی دفعه ی صدای ی دختر امد که داشت قیمت ها
رو برای مشتری می گفت ی نگاه به پشتم انداختم ی دختر…
ادامه داستان در کتاب pdf جهت دانلود…
آرشیو تمامی داستان و رمان های فاطیما
ایول خوف بود 🙂
خیلی کوتاه ومختصر 🙂
اورین …
مرسی گلم:)