دلم میسوزد…
برای دختری که دوست داشت
و در آتش دوست داشتن خاکستر شد…
برای پسری که عاشقانه پرستید
و نتوانست بگوید…
برای کسانی که بیدار خفته اند…
برای خودم که با این دنیا بیگانه ام…
برای عشقی که به دست آوردنش برایم مجاز نیست…
و من عاشق همین غیر مجاز بودن شدم…
برای کسی که رفت…
برای آنهایی که ترسیدن را سرمشق کردند…
برای دنیایی که بی انصافی را مایه ارزشمندی قرار داد…
کاش هیچگاه دلت نسوزد!
و به جای آتش در دلت گل بشکفد…
* دلنوشته از : mahsas *
باز باران،
با بهانه،
با نواهای فراوان
میخورد بر پشت شیشه
من در آن تاریکی شب
خیره مانده
پشت شیشه
سایهها لرزان و ترسان
یادم آرد روز باران:
رفتی از پیشم چه غمگین
سرد و سنگین
سوی فرداهای پنهان
من جوانی بیست ساله
شاد و سرخوش
خام و مدهش
مست و پر راز و رمنده
با دو بال چون فرشته
میپریدم همچو جادو
میشنیدم از لب تو،
قصههای عاشقانه
هر چه میگفتی تو ای یار
بود زیبا و فریبا
شاد بودم
با سرودت میسرودم
ای دریغا، بس دریغا
«آسمان گردید تیره»
بسته شد درهای رویا
ریخت کاخ آرزوها
من رها گشتم در این سو
تو گریزان از فرا سو
ساعت دیوانه نالان
قطرههای تیز باران
من بماندم پشت شیشه
خیره بر دنیای تیره
دل پریشان، چشم گریان
اندک اندک باد پیچید
برد این ابر پریشان
وز پس آن تیره دنیا
گشت خورشیدم نمایان
بس دلارا بود دنیا
وه چه زیبا بود دنیا!
مست از عطر جوانی
گشت دنیایم فسانه
«بشنو از من کودک من»
همدم خوب و فریبا
گر نباشد همره تو وقت باران
نیست زیبا، نیست زیبا، نیست زیبا
ما لال به دنیا نیامدیم
ولی همنشینی با خیلی ها لالمان کرد
ما احمق به دنیا نیامدیم
ولی خیلی ها از سادگی ما سوءاستفاده کردند
ما دروغگو به دنیا نیامدیم
ولی دورنگی خیلی ها بی اعتمادمان کرد
ما گیج و منگ به دنیا نیامدیم
ولی کلاشی خیلی ها مارا ضربه مغزی کرد
ما بازیگر به دنیا نیامدیم
ولی پانتومیم خاطرات نقاشیمان کرد
چقدر دروغ…؟! چقدر نیرنگ..؟!
تا کی قرار است هرکسی جز خودمان باشیم…؟!!
خیلی قشنگ بود
دلم واسه دختره سوخت ×_×