دیگر تاب و تحمل ندارم
تاب درد های دیرینه که
قلبم را به آشوب میکشند
و مرا بی شرمانه به فکر
روز های گذشته وا میدارند
خسته ام از هرچیزی از هرکسی
که مرا به انتها می رساند
انتهایی بی نهایت که مرا در غصه ها
غرق میکند و خوشی را از رویم می رباید
شاید این حق من نباشد
اما اتفاق یک بار می افتد
و قلب نیز یک بار می تپد
قلبم برای او تپید
ولی حیف حال که هیچگاه
احساسم را برایش آشکار نساختم
و آهسته در خویشتن شکستم…
* دلنوشته از : mahsas *