میخواستم کسی را داشته باشم مانند خودم ، که هر گاه از چیزی شادم ، حتی یک اتفاق کوچک مسخره ، که اگر به کسی بگویم مسخره ام میکند ، به او بگویم تا دیوانه وار با من بخندد بدون اینکه بترسم از مسخره شدن ، کسی راداشته باشم که هر گاه جایی دلم لرزید ، کسی را دوست داشتم به او بگویم بدون اینکه شماتتم کند ، مرا همراهی کند و باز هم دیوانه وار مثل من شروع کندبه تعریف های الکی از آن شخص و الکی الکی دل من را خوش کند و با من وارد رویا شود …وای که چقدررر خوب است داشتن همچین آدمی در زندگی ، که تو را بیشتر از خودت دوست داشته باشد ، جوری با هم راحت باشید که وقتی کنارتان است اصلا حتی به آینه هم نگاه نکنید که مبادا قیافه تان درهم باشد و او خوشش نیاید ،گفتم آینه ..آینه چیز مهمیست ، حداقل برای من که دخترکی هستم که حتی برای دختر کوچک همسایه هم خودم را می آرایم ، که مبادا جایی از من سخن بگوید و از شلختگی من حرف بزند ، بچه است دیگر …
گفتم آینه …
همان که خودم را در آن تماشا میکنم و چشمانم را میبندم و خود را از نگاه کسی دیگر تماشا میکنم که مبادا حرکاتم بد باشد که مبادا او ببیند و خوشش نیاید .. او ….
او …
ای واااای ، از بحث اصلی منحرف شدم ، داشتم از دوستم تعریف میکردم .. چرا فکرم رفت پیش او … او را ولش کن ،
رفیقم کجایی؟ داشتم راجع به تو صحبت میکردم ، شد آینه ، شد او … .
دوست من، میخواهم همیشه داشته باشمت …
.
بیا باهم کمی راجع به آینه حرف بزنیم
.
.
.
#الهه_زارع