شما اینجا هستید :
صفحه اصلی »
1397 (صفحه 3)
داستان عاشقانه سرباز عاشق
برای مشاهده و دانلود کتاب به ادامه مطلب مراجعه کنید…
چند ماهی بود نامزد شده بودند ، پسر خوبی بود ، لاغر اندام ، بلند قد با صورتی زیبا
و با وجودی پر از محبت و گرمای خالص زندگی ، ولی هنوز اون نتونسته بود
اونطوری که باید بهش نزدیک بشه و همیشه یه جوری ازش فراری بود خودش هم ...
- 2056 روز پيش
- 8,080 بار
- 75 لایک
- 0 کامنت
تا قبل از اینکه بیایی تو زندگیم
عشق برام بی معنا بود !
به رسم آیین عشق ،
معنای جدایی تو ذهنم حک شده بود !
اما حالا میفهمم عشق یعنی چی...
چیزی که نمیشه به زبون آورد !
فقط از درون میشه درکش کرد...
تکست : علی روشن
- 2103 روز پيش
- 3,145 بار
- 6 لایک
- 0 کامنت
من آنِ توام
مرا به من باز مده . . .
مولوی
- 2120 روز پيش
- 2,491 بار
- 4 لایک
- 0 کامنت
زندگی را دوست دارم چون با یادش سپری میشود…
خواب و رویا را دوست دارم چون با بودن او شیرین میشود…
مهربانی را دوست دارم چون او اینگونه است…
این جملات را دوست دارم چون به یاد او می افتم…
او تنها رویای من است…
- پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۷
- داستانک
- admin
داستان بغلت میکنم
وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم ، همسرم داشت غذا را آماده میکرد ،
دست او را گرفتم و گفتم ، باید چیزی را به تو بگویم !
او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد ، غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می دیدم.
یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم ! اما باید به ...